گفتگویی بسیار آموزنده با "جیم ران" - بخش سوم
لیتمن: تو در سراسر دنیا به خاطر قدرت هدف ها و فرمول کلیدی موفقیتت شناخته شده هستی. الان هم درباره هدف ها مثال هایی زدی. می شود درباره این موضوع صحبت کنی و بگویی اهمیت هدف ها در چیست؟ به خصوص بگویی چطور باید هدف گذاری کنیم؟ آیا این کار را در فکرت می کنی یا آن را می نویسی؟
ران: در سمینار دو روزه رهبری، کارگاه کوچکی دارم که اسمش «طراحی ده سال آینده» است. فرآیند واقعاً ساده ای است. شروع می کنی به فهرست کردن چیزهایی که می خواهی. من راه های ساده را آموزش می دهم.
دیگران روش های پیچیده ای برای هدف گذاری و تعیین ضرب الاجل و این طور چیزها دارند. من این کار را نمی کنم. من فقط می گویم کتاب هایی که می خواهی بخوانی را فهرست کن، جاهایی که می خواهی بروی را فهرست کن. شروع کن به فهرست کردن چیزهایی که آرزو داری به دست بیاوری. برای خانوداه ات چه تحصیلاتی می خواهی؟ آنها را نیز فهرست کن. جاهایی که می خواهی ببینی کجاست؟ فهرستش کن. چه چیزهایی را می خواهی تجربه کنی؟ فهرستش کن.
به افراد آموزش می دهم که تصمیم بگیر چه می خواهی، بعد هم آن را بنویس. چیزهای کوچک زیادی هم در آن بگنجان تا بتوانی هر چه سریعتر شروع کنی به تیک زدن آنهایی که انجام شده اند. زیرا بخش عمده ای از شیرینی نوشتن لیست هدف، تیک زدن آنهاست و مهم نیست که چقدر کوچک باشد.
در اولین فهرست من، کمی انتقام گیری وجود داشت. بعضی از افرادی که گفته بودند من در بازاریابی شبکه ای به جایی نمی رسم، در فهرستم بودند. نمی توانستم منتظر بمانم تا اینکه با ماشین جدیدم روی چمن های حیاط شان بروم. چند چیز کوچک از سر انتقام جویی در آن گذاشته بودم.
مهم نیست که در آن چه بنویسی؛ فهرست خودت است و هر وقت که بخواهی می توانی آن را پاره کنی و یکی از اول بنویسی. بعداً که به گذشته نگاه می کنی، می توانی بگویی «چقدر برای این ایده شوق و ذوق داشتم، اما حالا چیز دیگری هست که می دانم خیلی بهتر از آن است. پس آن قبلی را فراموش می کنم». پس نوشتن لیست اهداف، فرایندی مداوم و ادامه دار است.
این را نیز فهمیده ام که اگر درباره چیزهایی که برای خودت و خانواده ات می خواهی فکر کنی، متوجه می شوی برخی از هدف هایت شخصی هستند، بعضی جمعی. بعضی خانوادگی هستند و بعضی کاری. اگر از آنجا شروع کنی، بعد می توانی آنها را به هر ترتیبی که می خواهی مرتب کنی و نیاز به تعیین ضرب الاجل دقیق هم ندارد.
کاری که من در کارگاه هایم انجام می دهم، این است که: «بعد از نوشتن لیست هدف، از تو می پرسم که فکر می کنی در چه مدت به آن می رسی. مثلاً می گویی به این هدف در 3 سال می رسم. پس می گویم در کنار آن بنویس 3 و همینطور برای سایر هدف ها که اعداد بین 1 تا 10 می شوند».
موفقیت ساده است. اگر باور نمی کنی، اگر فکر می کنی سخت است، پس در زندگی ات دردسر خواهی داشت. این را باید به بچه هایمان هم یاد دهیم که فکر نکنند رسیدن به موفقیت سخت است. اگر بفهمی که چه چیزی سخت است و چه چیز ساده است، آن وقت می توانی بگویی «وای، این که خیلی ساده است». آن وقت می فهمی که تنها دلیل خوب عمل نکردن در این موضوع، این است که به دنبال اطلاعاتی که لازم است یاد بگیری، نرفته ای تا از این اطلاعات برای شروع کارت استفاده کنی. بعد هم باید تمرین کنی و در نهایت به سراغش بروی.
احتمالاً تاکنون، کتابی درباره سلامتی خوانده ای. درست است؟ معمولاً در این کتاب ها، درباره تغذیه صحبت شده است. علاوه بر این، نویسنده در مورد ورزش هم صحبت کرده است. در وسط کتاب، نویسنده می گوید «حالا خواننده عزیز، کتاب را کنار بگذار، روی زمین دراز بکش و ببین چند حرکت شنا می توانی بروی؟» اما تو این کار را نمی کنی و به خواندن کتاب ادامه می دهی.
بعد نویسنده می گوید «اگر کتاب را کنار نگذاشتی، اگر روی زمین دراز نکشیدی و اگر ندیدی که چند شنا می توانی بروی، چرا این کتاب را کلاً کنار نمی گذاری؟ اگر حاضر نیستی ایده هایش را اجرا کنی، چرا به خودت زحمت خواندنش را می دهی؟»
حرف خیلی قشنگی است.
لیتمن: نکته ای را می خواهم بگویم و ببینم که با من موافقی یا نه؟ داریم درباره دست به عمل زدن صحبت می کنیم. درباره برنامه ریزی و بلندپروازی صحبت می کنیم. درباره قدم های کوچک صحبت می کنیم.
در طول زندگی، وقتی شروع به قدم برداشتن می کنی، شروع به تغییر افکارت می کنی، شروع به حرکت به سوی رویاهایت یا تصویر ذهنیت می کنی، به نوعی به نظر می آید که همه چیز دارد دست به دست هم می دهد تا کمکت کند. آیا تو هم موضوع را به همین صورت می بینی؟
ران: کاملاً. در کتاب مقدس جمله ای هست که به نوعی به این موضوع اشاره می کند که به سوی هرچه بروی، آن هم به سوی تو می آید. می گوید خداوند فرموده: «اگر به سوی من بیایی، به سویت می آیم.»
اگر به سوی یادگیری بروی، یادگیری به سویت می آید؛ انگار که امکانات یادگیری شروع به حرکت به سوی تو می کند. اگر به سوی سلامتی بروی، ایده ها و اطلاعات مورد نیاز برای سلامتی بیشتر، به سویت می آید.
نظر خوبی است. اگر فقط روند حرکت به سوی چیزی که می خواهی را شروع کنی، این طور خواهد شد. زندگی به طرزی اسرارآمیز و با فرایندی منحصر به فرد، دوست دارد به کسانی که کاری برایش انجام می دهند، پاداش بدهد.
اگر شروع کنی به رسیدگی به چیزی، آن چیز هم با محصول دادن به تو، پاداشی برایت ایجاد می کند. اگر به گل ها رسیدگی کنی، به نظر می رسد که مخصوص تو می شکفند و می گویند «ببین ما چقدر قشنگ هستیم. تو به این خوبی به ما رسیدگی کردی، حالا ما می خواهیم با عرضه زیبایی مان به تو، جبرانش کنیم».
زندگی ما نیز همچون باغچه ای پر از گل است. "دوره زندگی هر فرد" آرزو دارد به کسی که کاری برایش انجام می دهد پاداش دهد. حالا باغچه زندگی تو هم می تواند به تو خیر برساند. زیرا تو بودی که زمان، انرژی و عمرت را به خوبی روی آن سرمایه گذاری کردی.
لیتمن: ایده ای که درباره آن صحبت می کنی، در مورد بخشیدن است. بیا برای لحظه ای همین جا مکث کنیم و درباره بخشیدن حرف بزنیم. درباره صدقه دادن. درباره پس دادن چیزی که خدا به ما می دهد بگو. و اینکه وقتی این کار را انجام می دهیم، چه می شود؟
ران: من روش ساده ای را به بچه ها آموزش می دهم که اسمش «70- 10 – 10 – 10» است. هیچ وقت بیشتر از هفتاد درصد درآمدت را خرج نکن. این را یاد می دهم که 10 درصدش را برای سرمایه فعال، 10 درصد سرمایه انفعالی و 10 درصد دیگر را صرف امور خیریه کن.
ما باید سخاوت را از همان ابتدا آموزش دهیم. من این را یاد می دهم که 10 درصد برای شروع، عدد خوبی است. البته می دانی که وقتی پولدار و ثروتمند شوی، این عدد می تواند 20، 30، 40، 50، 60، 70 یا 80 درصد درآمدت شود. اما فعلاً 10 درصد هم خوب است. اگر سخاوت را یاد بدهی، مطمئن باش که فرزندت 10 درصد از درآمدش را به تو می دهد، تا به کسی که توان اداره خودش را ندارد کمک کنی.
این کار از نظر معنوی بر تو تأثیر می گذارد. از نظر اعتماد به نفس، برایت بازدهی دارد و کمک می کند که دنیا را غنی تر کنی. این کار را فقط با بخشیدن 10 درصد از پولت انجام نمی دهی و حتی می توانی با بخشیدن درصدی از وقتت انجام بدهی.
این سرمایه گذاری خوبی است و بلافاصله یا بعد از مدتی، سودش از راه هایی که حتی متوجه شان نمی شوی، به تو برمی گردد. حاصلی که برای شخصیتت دارد، حاصلی که برای اعتبارت دارد و کاری که برای روح و درونت انجام می دهد، ارزش آن را دارد.
حالا اگر من این پول را به یک سازمان خیریه دادم و آنها استفاده نادرستی از آن کردند، چه می شود؟ جواب این است: «برای تو اهمیتی ندارد اگر از آن استفاده نادرستی کرده باشند. برای تو، کلید کار بخشش کردن است. در آن سوی مسئله، خود آنها مسئولند.
بخشش کردن بسیار مهم است. حتی می توانی ایده هایت را ببخشی. راهنمایی که من در 25 سالگی پیدا کردم – آقای شواف – همین کار را می کرد. باید تا آخر عمرم قدردان او باشم که وقت گذاشت و جهان بینی اش را با من در میان گذاشت و زندگیم را زیر و رو کرد.
بعد از اولین سالی که با او بودم، دیگر هرگز مثل قبل نشدم. بعد از اولین سالی که او ایده هایش را به رایگان در اختیار من گذاشت، دیگر هیچ وقت لازم نشد کسی به من بگوید «پس کی می خواهی به خودت تکانی بدهی؟ پس کی می خواهی دست به کار شوی؟» ایده هایش را با شور و هیجان در اختیارم می گذاشت، چون می دانست که اگر روی من سرمایه گذاری کند، من هم احتمالاً روی کس دیگری سرمایه گذاری خواهم کرد. این موضوع هم درست از آب درآمد.
لیتمن: یک لحظه بگذار همین جا توقف کنیم. حدود 38 سال از آن زمان می گذرد و تو داری وارد پنجمین دهه ای می شوی که این کار را انجام می دهی. این شور و الهام را از کجا می آوری؟ چرا هنوز داری این کار را می کنی؟
ران: یکی از دلایل هیجان انگیزش این است که برای من بازده خوبی داشته است و هنوز هم دارد.
اما عالی ترین بخشَش وقتی است که می بینی باعث موفقیت فرد دیگری شده ای و او در قدردانی اش اسم تو را به عنوان عامل موفقیتش می آورد. مارک هیوز – مدیر شرکت هربالایف – می گفت به این خاطر که در 19 سالگی در سمینار من شرکت کرده به موفقیت رسیده است. بخشی از قدردانی اش این بود که «در سمینار جیم ران شرکت کردم و اولین کسی بود که این ایده را به من داد که علی رغم سابقه ام، می توانم تغییر ایجاد کنم و به موفقیت برسم».
می توانی حدس بزنی اینکه اسم من در قدردانی او آمده بود، چه احساسی در من ایجاد کرد. چه مارک هیوز باشد و چه کسی دیگر، فرقی نمی کند. یک نفر می آید و می گوید «بگذار تو را به کسی معرفی کنم که پنج سال قبل وقتی با هم در رستوران نشسته بودیم، این کتاب را به من توصیه کرد و حالا می بینم که واقعاً به من کمک کرده است. حال که به گذشته نگاه می کنم، می بینم که این، شروع تغییراتی فوق العاده در من بود. ببین حالا به کجا رسیده ام و باید بگویم همه این ها آن صبح سه شنبه پنج سال پیش شروع شد که کسی در رستوران این کتاب را به من معرفی کرد.»
پس برای اینکه روی زندگی کسی تأثیر بگذاری، لازم نیست سمینار برگزار کنی و لازم نیست سخنرانی کنی و حتی لازم نیست کتاب بنویسی. اگر هم این کار را انجام دهی، روزی اسمت در قدردانی های افراد می آید. فردی بود که در ابتدا، در من چیزی بیش از آن دید که خودم می توانستم ببینم.
لیتمن: قطعاً ما می خواهیم به مقصد و هدف هایمان برسیم. اما آیا قبل از «به دست آوردن»، «بودن» و «شدن» اهمیت ندارد؟
ران: درست است. آنچه به دست می آوریم قطعاً ارزشمند است. اما بزرگترین ارزش، چیزی که به دست می آوریم نیست، بلکه بزرگترین چیزی است که می شویم.
راهنمای من، راه جالبی برای آموختن آن داشت. وقتی که 25 ساله بودم به من گفت «آقای ران، پیشنهاد می کنم که بنشینید و برای خودتان هدف بگذارید که میلیونر بشوید». از این حرف گیج شدم. می دانی که این کلمه، طنین بسیار زیبایی دارد: «میلیونر».
بعد آقای شواف گفت «به این دلیل که ... »
من با خودم فکر کردم «ای وای، دیگر لازم نیست دلیلش را هم به من یاد بدهد. مگر داشتن یک میلیون دلار عالی نیست؟» شواف گفت: «نه. در این صورت هیچ وقت به این هدف نخواهی رسید. به این خاطر هدف میلیونر شدن را برای خودت تعیین کن که در راه رسیدن به این هدف، شخص ارزشمندتری خواهی شد.
«به خاطر قابلیت هایی که باید یاد بگیری و شخصیتی که پیدا خواهی کرد این کار را بکن. به خاطر دانشی که در این راه، درباره بازار کسب می کنی این کار را بکن. به خاطر چیزهایی که درباره مدیریت زمان و کار کردن با افراد یاد خواهی گرفت.
به خاطر توانایی کشف نحوه کنترل نفست این کار را بکن. به خاطر آنچه باید درباره خیرخواهی یاد بگیری، مهربان بودن در عین قوی بودن. به خاطر آنچه باید درباره جامعه، کسب و کار، دولت و مالیات یاد بگیری و اینکه انسان فاضلی بشوی تا به مرتبه میلیونری برسی.
همه آنچه یاد گرفته ای و همه آن کسی که شده ای تا به مرتبه میلیونری برسی. این چیزی است که ارزش دارد. نه یک میلیون دلاری که به دست می آوری».
گفت: «اگر اینطور انجامش بدهی، وقتی که میلیونر شوی می توانی تمام پول ات را ببخشی. چون این نیست که واقعاً اهمیت دارد. چیزی که اهمیت دارد، کسی است که شده ای».
این یکی از بهترین جهان بینی هایی بود که در تمام عمرم شنیده ام. هیچ وقت تا پیش از آن، کسی آن را به این صورت با من در میان نگذاشته بود.
بعد هم گفت: «مواظب آن شخصیتی که وقتی در جستجوی خواسته ات هستی، به آن دست پیدا می کنی، باش. روحت را نفروش. از ارزش هایت نگذر. چون ممکن است به این طریق به چیزی برسی، اما قطعاً طعم خوشی نخواهد داشت.» در کتاب مقدس هم آمده که «گاهی چیزی که در دهان خوشمزه است، عاقبت در شکم تلخ خواهد شد». بعد هم تأسف می خوریم که برای رسیدن به چیزی عدول کرده ایم و کار کاملاً اشتباهی را انجام داده ایم. پس نمی ارزد. بنابراین، چیزی که به دست می آوریم، بی ارزش است.
حال به پایان بخش سوم این مصاحبه می رسیم. در بخش بعدی که بخش پایانی نیز می باشد، لیتمن سوالاتی را درباره شکرگزاری، قدردانی، قدرت دعا و در نهایت در مورد رازهای مدیریت زمان مطرح می کند.