یک زن آمریکائی با تاسیس شرکتی برای ارائه خدمات و تجهیزات پزشکی، عنوان جوانترین زن میلیارد جهان را کسب کرده است.
- ۱۱۱ نظر
- ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۷
یک زن آمریکائی با تاسیس شرکتی برای ارائه خدمات و تجهیزات پزشکی، عنوان جوانترین زن میلیارد جهان را کسب کرده است.
همه ما رویاهایی داریم همه ما میخواهیم باور کنیم که در عمق وجودمان موهبتی استثنایی داریم که می توانیم تفاوتی ایجاد کتیم که می توانیم دیگران را به روشی خاص تحت تاثیر قرار دهیم و قادریم دنیای بهتری بسازیم.
هفته نامه امید جوان - کتایون بناساز: اگر شما نیز مانند من هر روز در خانه یا در خودرو سی دی های سخنرانی های انگیزه بخش نویسنده و سخنران برجسته آمریکایی- وین دایر- را شنیده یا در زمره انبوه کسانی بوده باشید که در سراسر جهان آثار او را خوانده یا به سخنرانی های او گوش فرا داده اند و می دهند با شنیدن خبر درگذشت او شوکه شده و از خود پرسیده اید: آخر چرا؟ او که سرشار از زندگی بود. نکند همان شیرینی هایی که این همه از آنها تعریف می کرد کار دست او داد؟!
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
دو تا دانه توی خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند ...
دانه اولی گفت :
" من می خواهم رشد کنم ! من می خواهم ریشه هایم را هرچه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم ... من می خواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق هاج رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم ... من می خواهم گرمای آفتاب را روی صورت و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم "
و بدین ترتیب دانه روئید .
در این مبحث کلمه "ثروتمند" و "فقیر" تنها مربوط به زمینه مالی نیست بلکه در تمام ابعاد مربوط به زندگی بشری هست. چه بسیارآدمهایی هستند که ازنظرمالی غنی ولی در سایرابعاد زندگی ضعیف و فقیر هستند. هدف از ثروتمند بودن، داشتن تمام خصوصیات ونکات مثبت در کلیه ابعاد مختلف بشری هست.
من نمیدانم
که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
واژهها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت)میگوید:
صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچههایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میکردند. یکی از بچهها با صدای بلند گریه میکرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن میکشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمیآورد و غرق در افکار خودش بود.
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد
وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید
جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید.
اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است.
اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.
اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید.
خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.